رجی بلیک نویسنده ای که در حال نوشتن رمان خود درباره آفریقا میباشد خود را سرگردان در صحرای بی آب و علف میبیند .. او توسط یه عرب بیابانگرد نجات داده میشود و ....

جراح تازه صلاحیت شده پس از مرگ بیمارشان ، به دلیل بی توجهی ، مقصر همکار معتاد خود را در این زمینه مقصر می داند.

در یکی از صحراهای آفریقا، یک سرباز بریتانیایی عاشق دختر رئیس قبیله ای می‌شود و برای مقابله با حمله نازی ها به قبیله کمک می‌کند.

پیرمردی بدخلق و خسیس در شب عید سال نو، توسط ارواح طلسم می شود و فرصتی برای تجدید نظر در اخلاقش پیدا می کند...

نکته جالب الکساندر کوردا برای تلاش های جنگ انگلیس ، جهان را هم در صلح و هم در آستانه سلطه نازی ها نشان می دهد...