داستانی درباره ژنرال انتحاری، وزیری که داوطلبانه خود را در یک سلول زندان حبس می کند و 4 بازنشسته که تابوت جسد رئیس جمهور فقید کرواسی را می دزدند.

پادشاه پتار اول، در جوانی که از صربستان تبعید می‌شود، سال‌ها بعد، برای آزادی مردم و تامین دموکراسی پارلمانی به کشورش بازمی‌گردد و بازسازی صربستان را آغاز می‌کند.

آمارها نشان می دهد که هر مهندس راه آهن در طول کار خود ناخواسته 15 تا 20 نفر را می کشد. این داستان درباره قاتلان دسته جمعی بی گناه و زندگی آنهاست.

یک مامور سابق سازمان جاسوسی آمریکا (CIA) زندگی آرامی را در سوئیس آغاز کرده که در ماموریتی ناخواسته همسر خود را از دست می دهد و مجبور به ایستادن در مقابل شاگرد سابقش و پایان دادن به آخرین ماموریت خود می شود که این‌بار رنگ و بویی شخصی دارد...

دو جوان، هر کدام از نقطه‌ی مختلف جهان هستند، با فرهنگ های مختلف، عازم سفری می شوند به سمت بزرگترین فستیوال موسیقی در کالیفرنیا.

بلگراد، سال 1941. «بلاکی» (ریستوفسکی) و «مارکو» (مانویلوویچ) دوست هم هستند. هر دوی آنان عضو حزب کمونیست اند و ضمنا در علاقه شان به بازیگری ملیح (یوکه ویچ) با هم وجه اشتراک دارند. آشوب و درگیری های جنگ جهانی دوم آن دو را مجبور می کند هم راه جماعتی از مردمان شهر به پناهگاهی زیرزمینی پناه ببرند. سال ها می گذرد و جنگ تمام می شود، ولی «مارکو» و زن بازیگر با تمهیداتی به دیگران می قبولانند که جنگ هنوز ادامه دارد...