پاریس،سال 1934."ویکتوریا گرنت" نمتواند کاری به عنوان یک خواننده برای خود پیدا کند.او پول کافی برای مهیا کردن غذا و سرپناه برای خودش را ندارد."تاد"نیز به سرنوشتی مانند او دچار شده و از کار خود اخراج شده است .برای حل مشکل هر دو نفرشان ،"تاد" با ایده ای نزد "ویکتوریا" می آید...

« آلیسشا هیوبرمن » ( برگمن ) دختر یک جاسوس نازى دستگیر و محکوم شده ، به « دولین » ( گرانت ) ، مأمور مخفى امریکایى دل مى ‏بازد . « دولین » ، « آلیشا » را به کمک مى ‏طلبد و او هم مى ‏پذیرد تا نقش عنصر نفوذى در تشکیلات دشمن را بازى کند و با « الکساندر سباستیان » ( رینز ) مأمور نازى رابطه برقرار کند ...

« هایدریش » ( تفاردوفسکى ) ، حامى و نماینده‏ى رایش در چکسلواکى و فرماندار انتصابى پراک به دست یکى از اعضاى نیروى مقاومت چک ، « اسووبودا » ( دانلوى ) ، ترور مى ‏شود. حالا نازى ‏ها سخت در پى انتقامند و گشتاپو با دستگیرى صدها تن از شهروندان بى ‏گناه ، تهدید مى ‏کند که اگر قاتل تسلیم نشود ، آنان را یک به یک خواهد کشت.

زنی جوان که در پیدا کردن شغل به عنوان خواننده روی صحنه کاباره ناموفق است تلاش میکند تا با پوشیدن لباس مردانه خودش را به جای یک مرد جا بزند و ...

تبهکاری به نام "ماک" در لندن با "پولی" ازدواج میکند اما هیچ اطلاعی در مورد پدرش "پیچام"، پادشاه گدایان ندارد...